نهالنهال، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

دنیای شیرین نهال

اولین لباس عروس نهال جون

یکی از قشنگترین آرزو های هر مادری دیدن دخترش تو لباس سفید عروسیه. حتی میگن تو مجلس عروسی خوشحالترین فرد،مادر عروسه. منم این حس قشنگ رو تو دوسالگی دخملی چشیدم.نهالم تو دو سال و بیست روزگیش اولین لباس عروسش رو پوشید . اولش فکر کردم از این لباس خوشش نیاد و نپوشدش.ولی به محض دیدن لباس بدون اینکه بهش بگم خودش گفت عدوس و اصرار به پوشیدنش داشت.الهی فداش بشم مثل ماه شده بود .بعد از پوشیدن از ما خواست براش آهنگ بذاریم و کلی با رقص قشنگش ذوق زدمون کرد جریان این لباس عروس هم این بود که وقتی برای تعطیلات آخر هفته که مناسبت نیمه شعبان بود به کاشان اومدیم ،بابا عباس و مامان شه شه نهال جون با یه لباس عروس و کفش سفید به استقبال دخ...
19 خرداد 1394

روزهای بهاری دخترم(24 ماهگی)

دختر کوچولوی ناز و خوشگل من در حال سپری کردن آخرین روزهای بهاریه. خودش هم مثل بهار گرم و دلچسبه. این روزها با قد کشیدنش، حرف زدنش ،مدل بازی کردنش ،طرز غذا خودرنش و ...... منو هر روز بیشتر از روز قبل متعجب و البته ذوق زده میکنه حالا دیگه نهالم لباسی که میخوام تنش کنم رو با گفتن این به یا این به نیست خودش انتخاب میکنه ایهلام یا مامان ایهلام (الهام) رو مرتب برای رسیدن به خواسته هاش تکرار میکنه و نمیدونه که با این حالت صدا زدن من قند تو دلم آب میشه عاشق بستنی خوردنه . وقتی که نمیخوام بهش بدم جلوم وا میسه و با دستش اشاره میکنه یه اوچولو حرف زدنش داره روز به روز بیشتر و بهتر میشه.ازش میپرسم : ...
18 خرداد 1394

نهالم دو سالگیت مبارک

نهال زندگیم ،عشقم ،دخترم پا به دنیای دو سالگیش گذاشت و من رو هم با خودش وارد یه دنیایی پر از شیرینی و عشق و شادی کرد.حالا دیگه پرنسس من برای خودش خانومی شده .خدا میدونه که چقدر دوستش دارم .به خاطرش از خودم گذشتم و بعد از این هم از همه چیز خواهم گذشت دلم میخواست مثل پارسال براش یه تولد مفصل بگیرم ولی پای یه نذر وسط بود و برای ادا کردنش از این کار گذشتم . از طرف دیگه دوستان خیلی خوبی داریم که نهال رو خیلی دوست دارن و اصرار داشتن که به خاطر نهال باید دور هم جمع بشیم و یادی از پارسال بکنیم و تولد نهال جون رو بی مراسم نذاریم و ما هم اطاعت امر کردیم و این دوستان گل رو به رستوران سیمرغ دعو...
3 خرداد 1394

ادای یه نذر(توسل به حضرت رقیه)

بسم الحق نمیدونم چیه این حس عجیب مادری .بیشتر به یه جنون شباهت داره چون دیگه جایی برای عقل نمیذاره دلت میخواد همه دنیا برای بچه تو باشه. اصلا دیگه خودت نیستی ،همه چیز بچه ات میشه .میخندی وقتی اون میخنده،گریه ات میشه گریه اون.با خواب اون میخوابی و با بیدار شدنش بیداری.هر وقت اون غذاش رو بخوره تو هم میخوری..... حالا همه اینها به کنار ،میرسیم به موقع بیماری بچه ات.دیگه دنیا و هر چی اطرافت هست رو تاریک میبینی من تو این دو سال که با این جنون زندگی میکنم ،تو این لحظه های خیلی سخت یاد دو تا نازنین میوفتم و با تک  تک سلول های بدنم توسل میکنم حضرت رقیه و حضرت علی اصغر ...
3 خرداد 1394
1